روزگاری
غروب که می شد
پرنده ها دسته دسته بر می گشتند
و چوپانان
روستا را سرشار از گوسفند می کردند
و ما با نهیب پدرانمان
کوچه را به قصد خانه ترک می کردیم
شب
ستاره های فراوانی داشت
و صبح
وقتی که می آمد
در چشمه های اطراف
خورشید را به هم نشان می دادیم
اما
یک روز زود غروب شد
و شب آن قدر طولانی
که سال هاست
طلوع خورشید را از یاد برده ام.
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
سلام. به وبلاگ من خوش آمدید موسی عصمتی
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
پیوندهای روزانه
چند خط زندگي نامه موسي عصمتي
اهل سرخسم شهري مرزي در خراسان,
مدرسه روستايم(معدن آق دربند)
آموزشگاه نابينايان شهيد محبي در تهران و آموزشگاه نابينايان اميد مشهد جاهاي بودند كه در آن تحصيل كردم,سال 76 در رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه بيرجند پذيرفته و در همين رشته موفق به اخذ كارشناسي ارشد شدم,و اكنون معلم ادبيات دانش آموزان نابينا در مشهد هستم.
آمار سایت
عکس های عصمتی
حمایت
کد حمایت از من برای وبلاگ شما