گیتار میزد
تقدیم به محمد کاظم کاظمی
در کوچه دیشب یک نفر گیتار میزد
میرفت امّا تا سحر گیتار میزد .
اشکی که از پامیر جاری شد به این دشت
چون رود، در حال سفر گیتار میزد .
باران گرفت و... بوی نم بر خواست از خاک
وقتی که او دیوانه تر گیتار میزد .
باران گرفت و... یادش آمد روزگاری
در بلخ احساسش پدر گیتار میزد .
امّا زمین چرخید و او این گوشه افتاد
حالا غریبانه پسر گیتار میزد .
حالا زمین یک کوک ناساز است این جا
باید که با لحنی دگر گیتار میزد .
در کوچه ها مان بی حضورابری او
باران نمی آمد مگر گیتار میزد .
از غندهار روزگاران غذل بود
مردی که چون شهد و شکر گیتار میزد .
دیریست بوی نم نمی خیزد از این خاک
ای کاش یک کم بیشتر گیتار میزد .