شبیه رودکی
آیا شما، نشانه ای از من ند یده اید ؟
کوهی درست رو به شکستن ندیده اید؟
رودی بدون فرصت برگشت تا ابد
آرام و سر به زیر و فروتن ندیده اید؟
ادامه مطلب ...
شبیه رودکی
آیا شما، نشانه ای از من ند یده اید ؟
کوهی درست رو به شکستن ندیده اید؟
رودی بدون فرصت برگشت تا ابد
آرام و سر به زیر و فروتن ندیده اید؟
ادامه مطلب ...
مذاکرات وین، بحثهای طولانی
هتل کوبورگ، کری، سایههای شیطانی
هتل کوبورگ، جهان، باز نامهای جدید
دوباره حاشیهها اتهامهای جدید
دوباره میز، گزینه، خبر گزاریها
جهان گم شده در این همه خماریها
بی تفاوت نیستم
میدانم
که از کنار میگذرید
لبخند میزنید
از فراز سرزمین ها که میگذرند
از فراز تپه ها و دشت ها
برحال مردمان عمیق میگریند
گاهی بغض میکنند
حالا وقتی به روستا می رسم
درحوالی درختان توت
تو دیگر نیستی
که به استقبالم بیایی
از تپه های اطراف
سیاهانی با دندان هایی سپید
به خانه برمیگردند
اینان از افریقای کشورم
بهار اوقاتم را تلخ میکند
می آید
و مرا
یک سال به مرگ نزدیکتر میکند
باز در قاب آسمان آن شب,عکس لبخند ماه می افتد
جاده خمیازه میکشد در دشت,گله ای هم به راه می افتد
دشت ها بی خبرتر از دیروز,دشت ها بی خبرتر از اینکه
زیر چتر ستاره ها دارد,اتفاقی سیاه می افتد
صدایت رودیست آرام
که وقتی از دهانت جاری می شود
می توانم
آستینی بالا بزنم
روزگاری
غروب که می شد
پرنده ها دسته دسته بر می گشتند
و چوپانان
روستا را سرشار از گوسفند می کردند
و ما با نهیب پدرانمان
کوچه را به قصد خانه ترک می کردیم
شب
آن روز ها
دیوار باغ ها
کوتاه تر بود
و مزارع گندم وسیع تر
آن روز ها
باران ها اسیدی نبودند
و ابر
دیگر
لبخند هایم را لبخند نمی زنی
وقتی
برایت دست تکان می دهم
دستی تکان نمی دهی
تو که شبیه من
صدای گنجشکان
مرا به زمستان هایی می برد
که مادرم
گوشه ی حیاط برایشان گندم می ریخت
و معتقد بود
هیچ گنجشکی مفت نیست
وقتی تنهایم می آید
و اتاق
پر می شود از عطر پونه های وحشی
وقتی کنار خیابان تنهایم می آید
دستم را می گیرد
و از لابلای ماشین ها عبورم می دهد
ستاره ها شاهد بودند
قربان
وقتی از کوه پرت شد
چراغ قوه اش روشن بود
و روستاییان در خواب عمیقی
خمیازه می کشیدند
دلتنگم فانوس هایم را
که نمی دانم
در کدام پستوی تاریک جا مانده اند؟
و یا کدام گردباد؟
و یا در حوالی کدام روستای سرخس؟
از دستم ربودشان
تاریک تاریکم
می ترسم
از تمام چاله های دنیا
که چاه ها را روسفید کرده اند
ستاره قطبی
اگر روزی
شعله ای بیاورند
و فانوس های شکسته ام
دوباره روشن شوند
آن قدر نگاه خواهم کرد
که آسمان رنگ ببازد
از یاد برده ام
آبی ها را
سرخ ها را
آسمان را
که نمی دانم
با کدام مداد رنگی آفریده می شد
و رقص پرستو ها را
آمدی چشمه و باران در دست
یک بغل آینه، قرآن در دست
آمدی زنده به گوران گفتند:
آی ای مشعل ایمان در دست!
بعد از این تاک نخواهد پوسید
با همان خوشه ی تابان در دست
بعد از این کوچه نفش می گیرد
مادران لاله و ریحان در دست
پدران چای و غزل می نوشند
دختران سینی و فنجان در دست
پدران رو به خدا می خندند
با شما آینه ها می خندند
و زمین سبز ترین خواهد شد
با شما مثل نگین خواهد شد
با شما پنجره ها آبی تر
با شما شعر و صدا آبی تر
***
آه ,هر چند هوا مان ابری ست
بی شما بغض صدامان ابری ست
ابر دیریست شرر می بارد
فتنه از زخم جگر می بارد
تکه ای ابر,سیه کار شده ست
زهر آلوده ترین مار شده ست
ابر روزی به زمین خواهد خورد
فتنه در خاطره ها خواهد مرد
نامتان سوره ترین خواهد ماند
بهترین نام زمین خواهد ماند
ابر,رسوای زمین خواهد شد
بازآواره ترین خواهد شد
گوهر شاد
آسمانی که باز هم آبی ست-کفترانی که باز بر گشتند
بال در بال با اذان اینک- وقت سبز نماز برگشتند
***
لب حوضی نشسته اند به صف - تا وضویی زلال تازه کنند
گفتند از سکوت زمین دور می شوم
یک رودکی ترانه و تنبور می شوم
یک بلخ تشنه روبه رسیدن به قونیه
شیرین تر از حکایت مشهور می شوم
شهید انتظار
من فکر میکنم که نشستن قبول نیست/
رفتن,بدون حادثه از من قبول نيست/
حتماً در این زمینه که با من موافقید/
تنها دعا روضه و شيون قبول نيست/
موسي عصمتي
گر چه اساس كار اين رساله در وهله اول پرداختن به تصويرهاي شعري شاعران نابيناي مادرزاد
و در مرحله دوم شاعراني كه تا شش سالگي نابينا شدهاند، است. اما شعر موسي عصمتي
شاعري كه تا 12 سالگي بينا بوده و بعد نابينا شده، به خوبي با حال و هواي نابينايان مرتبط است.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه كنبد
چوپان چه شده کسی چرا یارش نیست
نی مثل گذشته باز غمخوارش نیست
خوردند تمام گرگها را دیشب
چوپان به خدا دروغ در کارش نیست
من تشنه ام و آب دلم می خواهد
یک جرعه ی مهتاب دلم می خواهد
گل کرده غم کودکیم ای مردم
یک سرسره یک تاب دلم می خواهد
پایی نکند که بر پرم بگذاری
داغی به دلم یا جگرم بگذاری
از دست تو شاید که شکایت بکنم
ای عشق اگر سر به سرم بگذاری
این کودکی انگار مرا می خواند
از دور چه بسیار مرا می خواند
با سوت قطار باز بر می گردم
دهقان فداکار مرا می خواند
یک عالمه شعر ناب بودن خوب است
همزاد نجیب آب بودن خوب است
من از تپش ستاره ها فهمیدم
هم سایه ی آفتاب بودن خوب است
یا باز روایت گر این مردم شو
یا خاطره ی طلایی گندم شو
یا حرف بزن کمی برایم از نور
یا از جلوی مردم چشمم گم شو
مرغی که نداشت در پی غازی بود
هی درصدد پرنده ی نازی بود
نسبت به پرنده در جنون ذهنش
تجدید نظر نبود لجبازی بود
از دوری تو هنوز هم غمگینم
هی خواب تو را خواب تو را می بینم
اسفند بیار تا که دودش بکنیم
شاید برسد دوباره فروردینم
دیری است که محکوم ترین بن بستم
عاصی شده اند عابران از دستم
تا آبروی مردم چشمم نرود
پرونده ی چشمان خودم را بستم
روزی که سوار برسد اما ما
با گرد و غبار برسد اما ما
فکری بکنیم روزگاری را که
سرسبز بهار برسد اما ما
یک روز شبیه آبرو می ریزیم
یک مشت ستاره از گلو می ریزیم
بر ریل قطاری که نخواهد آمد
چون کوه سرانجام فرو می ریزیم
این مرد که بی چون و چرا آمده بود
تا گستره ی قلب شما آمده بود
این مرد که با لهجه ی خورشید دمید
از سمت ضریح کربلا آمده بود
مانند بهار سبز معنا می داد
او بوی درختان خدا را می داد
صد بغض گلوگیر شکوفا می شد
وقتی که به رسم عشق فتوی می داد
ما گریه ای از جنس بهاران داریم
ما گریه از این دست فراوان داریم
ما هرچه سرافرازی و سرسبزی را
از برکت خون این شهیدان داریم
ما اهل جنوبیم اگر بگذارند
دلتنگ غروبیم اگر بگذارند
دیروز که هیچ، رفت و ما بخشیدیم
امروز که خوبیم اگر بگذارند
تعداد صفحات : 3
اهل سرخسم شهري مرزي در خراسان,
مدرسه روستايم(معدن آق دربند)
آموزشگاه نابينايان شهيد محبي در تهران و آموزشگاه نابينايان اميد مشهد جاهاي بودند كه در آن تحصيل كردم,سال 76 در رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه بيرجند پذيرفته و در همين رشته موفق به اخذ كارشناسي ارشد شدم,و اكنون معلم ادبيات دانش آموزان نابينا در مشهد هستم.