شبیه رودکی
آیا شما، نشانه ای از من ند یده اید ؟
کوهی درست رو به شکستن ندیده اید؟
رودی بدون فرصت برگشت تا ابد
آرام و سر به زیر و فروتن ندیده اید؟
ادامه مطلب ...
شبیه رودکی
آیا شما، نشانه ای از من ند یده اید ؟
کوهی درست رو به شکستن ندیده اید؟
رودی بدون فرصت برگشت تا ابد
آرام و سر به زیر و فروتن ندیده اید؟
ادامه مطلب ...
بی تفاوت نیستم
میدانم
که از کنار میگذرید
لبخند میزنید
از فراز سرزمین ها که میگذرند
از فراز تپه ها و دشت ها
برحال مردمان عمیق میگریند
گاهی بغض میکنند
حالا وقتی به روستا می رسم
درحوالی درختان توت
تو دیگر نیستی
که به استقبالم بیایی
از تپه های اطراف
سیاهانی با دندان هایی سپید
به خانه برمیگردند
اینان از افریقای کشورم
آمدی چشمه و باران در دست
یک بغل آینه، قرآن در دست
آمدی زنده به گوران گفتند:
آی ای مشعل ایمان در دست!
بعد از این تاک نخواهد پوسید
با همان خوشه ی تابان در دست
بعد از این کوچه نفش می گیرد
مادران لاله و ریحان در دست
پدران چای و غزل می نوشند
دختران سینی و فنجان در دست
پدران رو به خدا می خندند
با شما آینه ها می خندند
و زمین سبز ترین خواهد شد
با شما مثل نگین خواهد شد
با شما پنجره ها آبی تر
با شما شعر و صدا آبی تر
***
آه ,هر چند هوا مان ابری ست
بی شما بغض صدامان ابری ست
ابر دیریست شرر می بارد
فتنه از زخم جگر می بارد
تکه ای ابر,سیه کار شده ست
زهر آلوده ترین مار شده ست
ابر روزی به زمین خواهد خورد
فتنه در خاطره ها خواهد مرد
نامتان سوره ترین خواهد ماند
بهترین نام زمین خواهد ماند
ابر,رسوای زمین خواهد شد
بازآواره ترین خواهد شد
گفتند از سکوت زمین دور می شوم
یک رودکی ترانه و تنبور می شوم
یک بلخ تشنه روبه رسیدن به قونیه
شیرین تر از حکایت مشهور می شوم
شهید انتظار
من فکر میکنم که نشستن قبول نیست/
رفتن,بدون حادثه از من قبول نيست/
حتماً در این زمینه که با من موافقید/
تنها دعا روضه و شيون قبول نيست/
یا باز روایت گر این مردم شو
یا خاطره ی طلایی گندم شو
یا حرف بزن کمی برایم از نور
یا از جلوی مردم چشمم گم شو
مرغی که نداشت در پی غازی بود
هی درصدد پرنده ی نازی بود
نسبت به پرنده در جنون ذهنش
تجدید نظر نبود لجبازی بود
از دوری تو هنوز هم غمگینم
هی خواب تو را خواب تو را می بینم
اسفند بیار تا که دودش بکنیم
شاید برسد دوباره فروردینم
دیری است که محکوم ترین بن بستم
عاصی شده اند عابران از دستم
تا آبروی مردم چشمم نرود
پرونده ی چشمان خودم را بستم
یک روز شبیه آبرو می ریزیم
یک مشت ستاره از گلو می ریزیم
بر ریل قطاری که نخواهد آمد
چون کوه سرانجام فرو می ریزیم
این مرد که بی چون و چرا آمده بود
تا گستره ی قلب شما آمده بود
این مرد که با لهجه ی خورشید دمید
از سمت ضریح کربلا آمده بود
مانند بهار سبز معنا می داد
او بوی درختان خدا را می داد
صد بغض گلوگیر شکوفا می شد
وقتی که به رسم عشق فتوی می داد
ما گریه ای از جنس بهاران داریم
ما گریه از این دست فراوان داریم
ما هرچه سرافرازی و سرسبزی را
از برکت خون این شهیدان داریم
ما اهل جنوبیم اگر بگذارند
دلتنگ غروبیم اگر بگذارند
دیروز که هیچ، رفت و ما بخشیدیم
امروز که خوبیم اگر بگذارند
ای کاش دوباره اهل منطق باشیم
هم لهجه ی گلهای شقایق باشیم
ای کاش که در فرصت باقیمانده
مانند تو ای بهار عاشق باشیم
یک دل چمن و بهار را سنجیدیم
ما فرق شما و سنگ را فهمیدیم
وقتی که دل غریب ما خورد زمین
ما خنده ی تاریک شما را دیدیم
این پنجره سهم ماست بازش نکنید
این غیر مجاز را مجازش نکنید
پاهای بلندتان اگرچه مشتاق ترند
بر کهنه گلیم ما درازش نکنید.
ای مرد بیا که یکه تازی نکنیم
بی خون شهید سرفرازی نکنیم
ای مرد بیا به نام تاریکی شب
با آبروی ستاره بازی نکنیم
ای کاش از اینکه هست بهتر باشیم
با آینه و آب برابر باشیم
هرچند که فرق می گذارد بابا
با یوسف مظلوم برادر باشیم
دنیا غزلی نیست که گل فرموده ست
این چشمه ی بی آب هنوز آلوده ست
ما بید نبودیم اگر لرزیدیم
از خربزه سهم ما تماشا بوده است
وقتی که اصالت مرا فهمیدی
بر لهجه ی شیرین دلم خندیدی
اینها به کنار کاش ای خنجر سبز
بر زخم دلم نمک نمی پاشیدی
می خواست دلم که از تو تجلیل کند
سرمشق تو را قشنگ تکمیل کند
یک بار دگر اگر فلک ساز شود
شاید که دوباره ترک تحصیل کند
در جنگ و جدل ملاک را گم کردیم
انگور و شراب و تاک را گم کردیم
در کوچه ی صد شهید فانوس به دست
ما روشنی پلاک را گم کردیم
از عشق بعید است که اینجور بلرزد
این تاک پر از لهجه ی انگور بلرزد
ای بید بگو تا که بخندند پس از این
تا باد مبادا که نشابور بلرزد
تقديمبه جوان سبزي فروش (محمد بو عزیزی) تونسي كه با خود سوزي باعث بيداري جهان عرب شد.
مرد گاري كش اندوه بسوزان خود را
مثل تبدارترين كوه بسوزان خود را
تا كه تكرار غم انگيز سياوش بشوي
آخرين تير رها گشته ي آرش بشوي
ادامه مطلب ...
تاج محل را دوباره بایست
و یک بار دیگر
خودت را عمیق تکرار کن
از فرات تا اقیانوس هند
از کربلا تا بنارس را
دوباره قدم بزن
جیب هایت را
و خراسان ،دلش از اين همه غم آكنده است
از شما، از همه ي آينه ها شرمنده است.
و خراسان
،نه خراسان كه غروبي تلخ است.مثل يك مولوي رانده شده از بلخ است
.. ... ..
هلا زلال زمين،آبروي درياها.
تهي شد از،نم و باران،سبوي درياها.
چگونه از تو بگويم كه بغض خواهد كرد
آيه ي جاري
ياد آن روز پر از لهجه ي انجير بخير ياد آن روز ِ پر از روح اساطير بخير
ياد آن روز كه در دشت نمك گير شدي ضرب در آينه ها اين همه تكثير شدي
بركه ها حسرت دريا شدنت را خوردند رودها نام صميمي ِتو را مي بردند
بعد از آن بود كه تو چشمه كه نه رود شدي آن چه سرشارترين پنجره فرمود شدي
اهل سرخسم شهري مرزي در خراسان,
مدرسه روستايم(معدن آق دربند)
آموزشگاه نابينايان شهيد محبي در تهران و آموزشگاه نابينايان اميد مشهد جاهاي بودند كه در آن تحصيل كردم,سال 76 در رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه بيرجند پذيرفته و در همين رشته موفق به اخذ كارشناسي ارشد شدم,و اكنون معلم ادبيات دانش آموزان نابينا در مشهد هستم.