موسي عصمتي
گر چه اساس كار اين رساله در وهله اول پرداختن به تصويرهاي شعري شاعران نابيناي مادرزاد
و در مرحله دوم شاعراني كه تا شش سالگي نابينا شدهاند، است. اما شعر موسي عصمتي
شاعري كه تا 12 سالگي بينا بوده و بعد نابينا شده، به خوبي با حال و هواي نابينايان مرتبط است.
شاعر در اشعارش مي كوشد تا من واقعي خود را نشان دهد و ادراك واقعي خود از محيط اطرافش را در شعرهايش گنجاند.
آنچه درباره موسي عصمتي نوشته مي شود حاصل گفتگوي مستقيم با ايشان است.
موسي عصمتي در فروردين سال 1353 در روستاي شوريجه از توابع شهرستان مرزي سرخس به دنيا آمد
. در روستاي معدن كه نزديك روستاي شوريجه است دوران كودكي خود را سپري كرد.
عصمتي به اين دو روستا علاقه فراواني دارد در اشعارش از آنها ياد كرده است. تا كلاس پنجم ابتدايي بينا بود
و در 12 سالگي بر اثر بيماري مننژيت بينايي خود را از دست داد. تلاش براي بهبود ثمري نداشت
و عصمتي سرنوشت محتوم خود براي ادامه زندگي در دنيايي بي نور و تصوير را پذيرفت.
براي ادامه تحصيل به تهران آمد و در مدرسه نابينايان ادامه تحصيل داد.
پيشتر از نابينايی شعر سرودن را آغاز كرده بود و پس از آن ادامه داد.
كارشناسي و كارشناسي ارشد زبان و ادبيات فارسي را از دانشگاه بيرجند اخذ كرد.
وي هم اكنون دبير ادبيات دانش آموزان آموزشگاه اميد نابينايان مهشد است.
شعر بزرگترين دغدغه او در زندگي است. از دستاوردهاي مهم شعري او مي توان به موارد زير اشاره كرد:
1- مجموعه شعر قدمي مانده به تو- انتشارات توسعه سال78 – تهران.
2- كتاب قصه نان سال 81- انتشارات پژوهش توس.
3- کتاب ضامن آهو سال84- انتشارات آیین تربیت.
4- شهرك الفباي بريل كه اولين مورد از اين نوع مي باشد كه به صورت 4 سيدي انتشار يافته است.
عصمتي در جشنواره ها و مسابقات شعري عنوانهاي برتر زيادي را كسب كرده است از جمله:
1- نفر اول شعردر بخش ويژه وكسب ديپلم افتخاري از موسسه نشر آثار و افكار امام راحل
2- نفر اول شعر بیداري اسلامي كرمان.
3- نفر اول بخش شعر پيامبر اعظم(مشهد).
4- نفر اول شعر نابينايان كشور(كاشان) و ...
شعر موسي عصمتي
عصمتي از معدود شاعران نابينايي است كه بطور ملموس از دنياي نابينايان حرف مي ز ند
و حس آميزيهاي موجود در اشعارش با توجه به دريافت حواسي غير از بينايي است.
انچه كه از شعر يك نابينا انتظار مي رود در اشعار عصمتي مي توان ديد.
عصمتي دغدغه خود را در شعر دو موضوع عنوان مي كند. روستا و نابينايي.
عصمتي شاعر دردها و رنجهاي عميق يك انسان است و اشعارش از آن دست اشعاري است
كه لاجرم بر دل مي نشيند. زبان شعر عصمتي زنده و امروزي است.
او در كنار استفاده از ظرفيت اشارات تلميحي در مضمون پردازيهايش،
از اشارات و مثالهاي كه براي انسان امروز ملموس است مثل داستان چوپان دروغگو
و استفاده از واژههاي امروزي مثل ریل قطار، عصاي سفيد، عينك دودي و ... استفاده مي كند
. رنگ در اشعارعصمتی جایگاه خاصی ندارد. انسان امروز با خواند اشعار عصمتي به نوعي همزاد پنداري مي رسد
. اكثر نابينايان تمايل دارند در اشعارشان تفاوتي با بينايان نداشته باشند.
اما اشعار عصمتي با تاكيد بر مسئله نابينايي، اشعاري است كه بازگویی احساسات یک نابیناست
اما همه بينايان از خواندن آن لذت مي برند.
تصاوير شعر موسي عصمتي
چون تصویرها در محور عمودی اشعار جریان دارندبه طور کلی درباره اشعار صحبت می شود
.تشبیهات حسی به عقلی و برعکس است.
شعر چوپانها، شعري است كه عصمتي با يادآوري خاطرات زندگي در روستا سروده است.
گر چه اين شعر حال و هواي چوپاني دارد اما تصاوير در اين شعر مبهم است. اين شعر با
صداها شروع ميشود صداي ني لبك و زمزمه چوپان اولين مسئلهاي است كه به ياد شاعر مي افتد،
در اين شعر رفتن گلهاي بزرگ در دل دشت به وسعت پر حوصلهاي تشبيه شده است
( تشبيه يك مفهوم حسي به عقلي) و گرگ به اندوهي بزرگ در واهمه چوپانها تشبیه شد
ه( بازهم تشبيه حسي به عقلي)، در بيت آخر در حس آميزي زيبايي شاعر صداي آينه را ميشنود
و اين شعر با صدا آغاز و پايان مي يابد.
چوپان ها[1]
باز هم ني لبك و زمزمهي چوپانها | |
|
برهها، بوي علف، همهمهي چوپانها |
مثل يك وسعت پر حوصله، روشن، آرام | |
|
می رود تا دل صحرا رمهي چوپانها |
مثل يك تشنه كه در حجم عطش پژمرده است | |
|
چشمه سيراب شد از قمقمهي چوپانها |
ردّ پاي گلهاي تلخ هميشه باقي است | |
|
در افقهاي نگاه همهي چوپانها |
گرگ اندوه بزرگي است به اندازهي كوه | |
|
پشت تبدارترين واهمهي چوپانها |
باز انگار همين گرگ اجل برگشته | |
|
مي خورد خون دل از جمجمهي چوپانها |
گوش كن آينه را مي شنوي از آنسو | |
|
از غم نيلبك و زمزمهي چوپانها |
شوریجه روستاي محل تولد و مورد علاقه شاعر است كه در شعري از آن سخن مي گويد.
شاعر در سالهايي دور از زمان زندگي در آن روستا، زمانی كه ديگر حتي اگر به
آنجا برگردد ديگر تصويري چشمانش را ياري نمي كند، اين شعر را سروده است.
اين شعر با مي گويند آغاز مي شود يعني آنچه شاعر از زبان ديگران درباره تحولات اين روستا شنيده است.
تشخيص در اين شعر در محور عمودي شعر به چشم مي خورد شاعر از آغاز با روستا حرف ميزند.
دستهاي شاعر ديگر به شانههاي روستاي نميرسد و روستا از بالا به پايين نگاه مي كند.
اين شعر با فضايي ساده و صميمي و ملموس از تغييرات صحبت مي كند.
شوريجه
ميگويند حالا ديگر بزرگ شدهاي قد كشيدهاي آن قدر كه دستهاي كودكيام به شانههايت نميرسد آن قدر كه خروس ها از ياد برده اند ايستادن بر ديوارهايت را همسايگانت سالهاست كه لبخند هاشان پشت ديوار هاي سيماني رنگ ميبازد كودكانت فراموش كردهاند كوچههاي كاه گلي را تپههاي اطراف را حالا ديگر مدرن شدهاند در دهكده جهاني با دختران كدخدا چت ميكنند كودهاي شيميايي خربزههايت را بالغ مي كند حالا با وجود سرطان نگران لرزيدن نيستيم مي گويند هيزمها راهي به تنورهايت ندارد چشمهي ليلايت مجنونهايش را از ياد برده است يالهاي اسب هايت بادها را به رقص نميآرد خودت را گم كردهاي از حالا ديگر از بالا به شوریجهي پايين نگاه ميكني شبهايت با مهتابي هاي چيني مهتابي مي شودمي گويند دیگر بزرگ شدهاي اما تنهاي تنها آنقدر كه از تنهايي داري ترك بر ميداري شوريجهي من سادهي من مهربان برگرد به روزگار نان خانگي سبزيهاي باغچهي مادر بزرگ به روزگار ديوارهاي كوتاه كاهگلي و فانوسهاي روشن آه برگرد گرد سوزهايت را روشن كن تا ببيني چگونه مهتابيهاي چيني چشمانت را كور كردهاند تا ببيني چگونه موريانههاي مدرن قلبت را جويدهاند شوريجهي من سادهي من مهربان برگرد. |
(شوريجه روستايي از توابع شهرسرخس است كه تپهاي دارد معروف به يال اسبي و چشمهاي دارد
به نام چشمهي ليلا كه آب آشاميدني شوریجه بالاو پايين را تامين مي كند.)
درشعر نرخ نان شاعر از تحولي در روزگار خبر مي دهد كه گويا شاعر در خوابي چون خواب اصحاب كهف بوده
و وقتي بيدار شده متوجه تغييرات عميقي در روزگار شده است. تصوير در اين شعر هم ضعيف است
اين شعر با تغييرات آب و هوا آغاز ميشود چيزي كه نياز به ديدن ندارد و بعد آوازهاي درختان
در نظر شاعر عوض شده است نه رنگ و شكل آنها. شاعر نه از اكنون و نه از زمان حال بلكه
از هزارههايي پيش ميآيد و به جستجوي باور انسانها است. استفاده از اشارات
رايج در ذهن انسان امروز چون قصه چوپان دروغگو، شعر زمستان اخوان و
داستان اصحاب كهف، شاعر را در ساختن تصاوير ملموس كه نيازي به ديدن ندارد يا
ري كرده است.
نرخ نان
اينجا هواي كوه و بيابان عوض شده ست | |
|
آوازهاي سمت درختان عوض شده است |
برگشتم از هزارهي ما قبل هر چه سنگ | |
|
ديدم كه نصف باور انسان عوض شده است |
ديگر غروب بوي تماشا نميدهد | |
|
حتي نگاه اهل خراسان عوض شده است |
ديدم كه گرگها به چرا ميروند..... آه | |
|
ديدم دروغ سادهي چوپان عوض شده است |
اينجا هنوز، سر به هوايي هميشهايم | |
|
اينجا كلاه و شال و گريبان عوض شده است |
بايد كه باز هم اخوان را خبر كنيم | |
|
انسان عوض شده است و زمستان عوض شده است |
بايد كه باز دست به دامان غار شد | |
|
حالا كه نرخ واقعي نان عوض شده است |
بايد دوباره باز به خوابي عميق رفت | |
|
كه،... سكههاي رايج دوران عوض شده است |
بايد قبول كرد به پايان رسيدهايم | |
|
وقتي كه جاي نقطهي پايان عوض شده است |
شعر بي بي
نوستالژي احساسي شاعر در يادآوري كودكي و محل زندگي شاعر است.
مخاطب شاعر بي بي است. اين شعر هم خالي از تصويري عيني است.
شاعر چهره تكيده بي بي را به ياد نميآورد بلكه صداي مشك بي بي، شاعر را به آسما
ن مي برد و آواز بي بي را به خاطر ميآورد.
در طول شعر شاعر از بي بي مي خواهد دست او را بگيرد و به دشت ببرد
و اين اشاره مستقيمي به نابينايي است چرا كه نابينايان براي رفتن به جايي بايد دست
كسي را بگيرند. در اين شعر ميتوان حسرت عميق شاعر از نديدن را حس كرد.
بی بی
زمان زمان غريبي ست بي گمان بي بي |
شبيه كوچ پرستو از آسمان بي بي |
و ياد آن همه روياي كودكانه بخير |
در انزواي نفس گير اين زمان بي بي |
چقدر حوصله هامان شبيه دريا بود |
و دشت خاطره هامان كران كران بي بي |
صداي مشك تو ما را به آسمان مي برد |
به كوچه كوچهي شيري كهكشان بي بي |
در اين دورغ دروغي كه ما نفهميديم |
چه زود دير شد انگار ناگهان بي بي |
نخورده آش كسي را چه ساده تاول زد |
دهان بستهي ما باز همچنان بي بي |
بيا به ياد همان روزهاي باراني |
بخوان براي دلم باز هم بخوان بي بي |
شوروجه هاي نگاهم هنوز مجنونند |
براي دامنه، قله، پرندگان بي بي |
براي چشمهي ليلي، براي ديدن... آه |
براي آنچه كه ديگر نميتوان بي بي |
بيگر دست مرا تا به دشت برگرديم |
كه كارد ميرسد آخر به استخوان بي بي |
بيا كه باز ببيني تو را بهانه كنند |
تنورهاي گلي سفرههاي نان بي بي |
تلميحات تاريخي در كنار مفاهيم امروزي شعر زیر را ملموس و دست يافتني كرده است.
در اين شعر شاعربا یادآوری نابینایی رودکی، خود را به او تشبیه کرده است و با حال و هوايي ديگر
خود را معرفي مي كند. در اين شعر هم بيشتر مفاهيم تاريخي و مبهم وجود دارد. و اشاره مستقيم
به عصاي سفيد و نابينايي دارد.تشخيص در اين شعر هم ديده مي شود.
شبيه رودكي
آيا شما، نشانهاي از من نديدهايد؟ |
كوهي درست رو به شكستن نديدهايد؟ |
رودي بدون فرصت برگشت تا ابد |
آرام و سر به زير و فروتن نديدهايد؟ |
اين جا كنار بغض سرازير ريلها |
ساكي در آستانهي رفتن نديدهايد؟ |
ساكي بدون نان و پنير و از اين قبيل |
ساكي ميان رفتن و ماندن نديدهايد؟ |
در چاههاي بستهي اين شهر، يك زمان |
از اين قبيله باز تهمتن نديدهايد؟ |
مردي شبيه رودكي امام شكستهتر |
در بلخ يا حوالي كدكن نديدهايد؟ |
بوداتر از هميشهي تاريخ باميان |
آماج سنگهاي فلاخن نديدهايد؟ |
مردي كه رنگ مات عصايش سفيد بود |
مردي شبيه چلچله اصلا نديدهايد؟ |
مردي كه آه، مثل من انگار گمشدهست |
چون سوزني ميانهي انبار گمشدهست |
مريد كه باز بغض عصايش رها نشد |
هرچند روضه خواند عصا اژدها نشد |
مردي كه باز با پر قمري پريدو رفت |
با حس و حال باور قمري پريدو رفت. |
در كوچههاي گريهي بسيار خنده شد |
از دست سنگهاي زمانه پرنده شد. |
بنابر آنچه در قسمت كليات ذكر شد نابينايان مادرزاد به راحتي از نابينايي خود صحبت ميكنند
در مقابل دير نابينايان که عموما از نابينايي خود گلهمند هستند و تمايلي براي ابراز آن ندارند.
اما عصمتي از جمله دير نابيناياني است كه به راحتي با دنيايي كه با آن مواجه است صحبت مي كند.
اما اين به معني رضايت از وضعيت موجودش نيست شعر محكوم شعري است
بی قافیه كه به گوشههاي از مشكلات نابينايان در جامعه امروزي اشاره مي كند.
در اين شعر تشبيه كاسه چشمها به لانه عقاب و بينايي به عقاب در نوع خود جالب است.
"محكوم"
در جادهاي تاريك
با ستارگاني خاموش
محكومم
كه عينك دودي بزنم
و عصايي به دست بگيرم
تا
پانزده اكتبر هر سال
روزنامهها مرا
با خطي بر جسته بنويسند
*******
محكومم
كه عقابهاي چشمانم
به لانه برنگشته باشند
و گنجشكان
در جاي خالي آنها
تخم بگذارند
و مرثيه بخوانند
براي
پرهايي كه ريخته است
براي
عقابهايي كه ديگر نيست
*******
محكومم به چالههاي شهرداري
با دست و پاي زخمي
در نزديكي خياباني كه
از چاههاي عميق شهردار
رونمايي ميشود
***
محكومم
به سرشكستگي
در مقابل داربستها
وقتي راه كه نه
دار مرا بسته اند
و من
با سيلي دار بستها
صورتم را سرخ ميكنم
***
محكومم
به عصايي كه سفيد است
و حال اژدها شدن ندارد
و گاهي
درگذر از جوي حقير
رو سياه ميماند
***
محكومم
به ايستادگي طولاني
كنار خيابان
وقتي كه عجلهام
زير سر هيچ شيطاني نيست
محكومم
دوچرخهي توي پياده رو را
جعبهي جلوي مغازه را
تنه بزنم
بينندازم
دو باز عذر بخواهم
دو بار
كوري
مگر نمي بيني
را لبخند بزنم
*******
محكومم
روضهي سكوت بگيرند
بعضيها
وقتي از كنارم ميگذارند
و
در فلكه راهنمايي
سوالهايم
از رهگذاران عجول
به مقصد نرسد
محكومم
چهرهي مادرم را
از ياد برده باشم
و عكس معصوم دختركانم
از آلبوم خاطراتم
برداشته شده باشد
و من
محكومم
كه محكوم بمانم
بي هيچ تجديد نظري
به جرمي كه
نميدانم
و به گناهي كه....
در شعر چشمهايم، شاعر چشمان خود را به گوسفند و بينايي را به علف تشبيه كرده است.
تشخيص خاصي در سرتاسر اين شعر به چشم مي خورد.
شاعرچشمان نابینای خود را به گوسفندانی لال تشبیه کرده است
.ریشه این تشبیه ها را می توان در کودکی شاعر جستجو کرد
چشمهايم
اين گوسفندان خسته
طعم هيچ علفي را
به ياد نميآورند
چشمهايم،
اين گوسفندهاي
گرسنه
تشنه
در جست و جوي چراگاهي سبز
برنميخيزند
حتي
بيم گرگهاي درنده
از جاي تكانشان نميدهد
چشمهايم،
اين گوسفندهاي لال
به ابديتي مجهول،
فكر ميكنند،
چرا چرا چرا......
عصمتي اشعار زيادي درباره چشمانش سروده است كه
به راحتي نمي توان از كنار بعضي از اين اشعار رد شد شعر كنار نيل او هم در اين رابطه است.
شاعر با تصاوير مبهمي صحبت مي كند، مثل دويدن در كوچههاي گنگ تماشا .
در اين شعر بينايي به مرغي شبيه نور تشبيه شده است که از آشیان خالی چشم هایش پریده است.
شاعر با هم نامي با حضرت موسي و تشبیه عصاي سفید خود به عصايحضرت موسی تصاوير و مضامين زيبايي آفريده است.
كنار نيل
در كوچههاي گنگ تماشا دويده است |
آخر به خانه مثل كلاغان رسيده است |
اين چشمها كه لانهي چندين كلاغ شد |
من ديده ام كه مثل شما ها نديده است |
مرغي شبيه نور، سر آغاز يك غروب |
از اين دو آشيانهي خالي پريده است |
خرداد چشمهاي سياهم در امتحان |
شهريورانه تير فراوان كشيده است |
شايد پيام آور ائينهها هنوز |
فرزند خوب گمشده اش را نديده است |
اين جا كنار نيل، عصائي بياوريد |
موساي چشمهاي سياهم خميده است |
[1] - تمامي اشعار موسي عصمتي برگرفته از وب سايت موسي عصمتي به آدرس: esmati.rzb.ir است.