پایی نکند که بر پرم بگذاری
داغی به دلم یا جگرم بگذاری
از دست تو شاید که شکایت بکنم
ای عشق اگر سر به سرم بگذاری
پایی نکند که بر پرم بگذاری
داغی به دلم یا جگرم بگذاری
از دست تو شاید که شکایت بکنم
ای عشق اگر سر به سرم بگذاری
یا باز روایت گر این مردم شو
یا خاطره ی طلایی گندم شو
یا حرف بزن کمی برایم از نور
یا از جلوی مردم چشمم گم شو
دیری است که محکوم ترین بن بستم
عاصی شده اند عابران از دستم
تا آبروی مردم چشمم نرود
پرونده ی چشمان خودم را بستم
روزی که سوار برسد اما ما
با گرد و غبار برسد اما ما
فکری بکنیم روزگاری را که
سرسبز بهار برسد اما ما
یک روز شبیه آبرو می ریزیم
یک مشت ستاره از گلو می ریزیم
بر ریل قطاری که نخواهد آمد
چون کوه سرانجام فرو می ریزیم
این مرد که بی چون و چرا آمده بود
تا گستره ی قلب شما آمده بود
این مرد که با لهجه ی خورشید دمید
از سمت ضریح کربلا آمده بود
مانند بهار سبز معنا می داد
او بوی درختان خدا را می داد
صد بغض گلوگیر شکوفا می شد
وقتی که به رسم عشق فتوی می داد
ما اهل جنوبیم اگر بگذارند
دلتنگ غروبیم اگر بگذارند
دیروز که هیچ، رفت و ما بخشیدیم
امروز که خوبیم اگر بگذارند
ای کاش دوباره اهل منطق باشیم
هم لهجه ی گلهای شقایق باشیم
ای کاش که در فرصت باقیمانده
مانند تو ای بهار عاشق باشیم
یک دل چمن و بهار را سنجیدیم
ما فرق شما و سنگ را فهمیدیم
وقتی که دل غریب ما خورد زمین
ما خنده ی تاریک شما را دیدیم
این ابر غریبه باز هم باریده ست
این بید سپید مثل من لرزیده ست
اینقدر به من ای دل مأیوس نخند
صد کوچه ی بن بست به من خندیده ست
این پنجره سهم ماست بازش نکنید
این غیر مجاز را مجازش نکنید
پاهای بلندتان اگرچه مشتاق ترند
بر کهنه گلیم ما درازش نکنید.
ای مرد بیا که یکه تازی نکنیم
بی خون شهید سرفرازی نکنیم
ای مرد بیا به نام تاریکی شب
با آبروی ستاره بازی نکنیم
ای کاش از اینکه هست بهتر باشیم
با آینه و آب برابر باشیم
هرچند که فرق می گذارد بابا
با یوسف مظلوم برادر باشیم
وقتی که اصالت مرا فهمیدی
بر لهجه ی شیرین دلم خندیدی
اینها به کنار کاش ای خنجر سبز
بر زخم دلم نمک نمی پاشیدی
می خواست دلم که از تو تجلیل کند
سرمشق تو را قشنگ تکمیل کند
یک بار دگر اگر فلک ساز شود
شاید که دوباره ترک تحصیل کند
در جنگ و جدل ملاک را گم کردیم
انگور و شراب و تاک را گم کردیم
در کوچه ی صد شهید فانوس به دست
ما روشنی پلاک را گم کردیم
اهل سرخسم شهري مرزي در خراسان,
مدرسه روستايم(معدن آق دربند)
آموزشگاه نابينايان شهيد محبي در تهران و آموزشگاه نابينايان اميد مشهد جاهاي بودند كه در آن تحصيل كردم,سال 76 در رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه بيرجند پذيرفته و در همين رشته موفق به اخذ كارشناسي ارشد شدم,و اكنون معلم ادبيات دانش آموزان نابينا در مشهد هستم.